۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

دشمن عزيزم, سلام


محمد اسعاف نشاشیبی شاعرعرب نخستین شاعری بود که فاجعه فلسطین را در شعرش پیش بینی کرد و به جامعه عرب هشدار داد. نشاشیبی شعری با عنوان«فلسطین و استعمار نو»در سال 1910 در روزنامه «النفائس العصریه» به چاپ رسانید. او با درک درست زمانه خويش  آينده اي را كه امپرياليست ها براي اعراب و فلسطين مقدّر كرده بودند، ديد و به جامعه خويش هشدار داد:

ای دختر قبیله من!   
چون به گریه درآیی سیلاب خون از مژه بگشای!
ای خواهر خوبم!
فلسطین رفت و دیگرچیزی جز خون برجای نمانده است
تو گریه و شکوه ساز خواهی کرد
در روزی که دیگر گریه و شیون کارساز نیست.
هان! استعمار را بنگرید که چه تکتاز است
بی آنکه کسی بتواند غبارش را دریابد
این درد از درمان گذشته است.
برخیزید و باشتاب آن را چاره کنید!
هان! از خواب غفلت به درآیید!
اینجاوطن شماست، آن را به بیگانگان مفروشید!

اما عرب ها از خواب غفلت بیدار نشدند و هيچ انقلابي در رويـكرد خواب آلوده و رخـوتناك آنــان ، رخ ننمود.
بیش از نیم قرن بعد از نشاشیبی، محمد الماغوط شاعر بزرگ سوریه، که در انتظار انقلاب عرب ها در برابر دشمن بود، در شعر«مسافری عرب در ایستگاه فضایی» این گونه در کمال استیصال سرود:
         
ای دانشمندان
ای تکنیسین ها
من از سوی کشور غمگینم
و به نام بیوه زنان وپیرمردان وکودکانش
آمده ام
که بلیطی مجانی
برای سفر به آسمانم بدهید
من به جای پول
اشک، در دست دارم
برای من جا نیست؟
مرا عقب سفینه سوار کنید
روی باربند
که من روستایی ام
و به این کارها خو کرده ام
آزارم به ستاره نخواهد رسید
به کهکشانی بد نخواهم کرد
من تنها می خواهم
با شتاب به آسمان برسم
که تازیانه را
در دست خدا بگذارم
شاید مارا
به انقلاب برانگیزد.

اکنون که این سطور را می نویسم، ماه ژانویه 2009 میلادی است و هدیه سال نو برای کودکان غزه مرگ و رنج و اندوه است. درحالی که بسیاری از کشورهای عربی ازادبيات سیاست های خود، فلسطین را حــذف کرده اند.
برخی را عقیده براین است که تراژدی فلسطین، سبب شده است که شاعران معاصر عرب نتوانند در حوزه های دیگر اندیشه رشد کنند. آنان براین باور اند که فلسطین شعر عرب را سخت تحت الشعاع خود قرار داده است. من با چنین رویکردی سخت مخالفم زیرا براین باورم که آزادی ازنخستین عناصری است  که ادبیات آن را به انسان ارزانی می کند. شاید بتوان گفت آنچه تاکنون در جوامع بشری، ایجاد فضای دمکراتیک را دشوار و دربرخی موارد غیر ممکن می سازد، درک نادرست اكثر مردم و حتي برخي فرهيختگان از مفهوم واقعي آزادي است.
به گمان من آزادي در معناي سياسي بودن است. به بيان ديگرچنانچه كسي در امور سياسي دخالت نكند، فاقد آزادي است. تفاوت انسان و جانور دراين است كه غرائز، مشيت وسرنوشت جانور را مي سازد اما تنها انسان است كه خود مي تواند در سرنوشت خويش آگاهانه دخالت كند .
 يكي از مشكلات عمده اينست كه مردم مي پندارند سياست چيزي ديگر و زندگي چيزي ديگر است. درحالي كه سياست درست ازهمان لحظه اي آغاز مي شود كه انسان مي خواهد با ديگري ارتباط برقراركند. اين ديگري درست همان كسي است كه براي هويت من ، وجودش ضرورت دارد. تا ديگري نباشد من معنا يي نخواهم داشت. زندگي اجتماعي انسان هنگامي مفهوم مي يابد كه ديگري حضورداشته باشد. من براين باورم كه سياست درمعناي هرگونه ارتباطي باديگري است. اين ارتباط آن چنان پيچيده است كه ما براي تعامل با هريك از اطرافيان خود، سياستي ويژه به كار مي گيريم. به بيان ديگري برنامه اي ويژه را پيش بيني و اجرا مي كنيم.
 به گمان من شعر پديده اي سياسي است زيرا هر شعري از منظري خاص به جهان و ديگري مي نگرد. و درحقيقت از ابعاد سياسي ويژه اي برخورداراست.  بنابراين هنرمنداني كه ما را به انزواي دروني  و يأس مي كشانند ، مي خواهند به ما چنين القا كنند كه اميدي به بهروزي انسان نيست و حكومت هاي استعمارگر مانند آمريكا و امثال آن همواره در حوزه سلطه و هژموني خود قرارخواهند داشت. آيا اين هنرمندان غيرسياسي هستند؟ به گمان من: نه. زيرا كساني مانند ساموئل بكت و اوژن يونسكو كه درآثارشان انديشه پوچگرايي را به مخاطب خود القا مي كنند طرفداران سياست هـــــاي استعماري هستند. آنهــا آگاهانه و شايد درمواردي ناآگاه، با رها كردن توان گسترده تودها به هوا، در تحكيم پايه هاي دولت هاي ضد بشري مي كوشند.
 شايد بتوان چنين تصور كرد كه ادبيات متعهد و ادبيات غير متعهد، نيرنگي سياسي بيش نباشد. آيـا با عنوان كردن ادبيات متعهد ، ما ادبيات غير متعهد را كه پنداري مــــوهوم بيش نيست، به رسميت نشناخته ايم ؟  ادبيات به خودي خود، متعهد است و ما با عنوان كردن ادبيات غير متعهد مخاطبان كم تجربه را دچار سر درگمي مي كنيم.  خطر اين سر درگمي تا آنجا پيش مي رود كه در بسياري مـوارد كلّ ادبيات به حاشيه مي رود و جدي گرفته نمي شود.
 آيا قصائد مدحيه بسياري از شاعران ما مانند ظهير فاريابي و غضائري رازي و ديگران در تأييد شاهان، سياسي نيست؟
 من دراينجا به مسأله تعهد، فراتر از ديدگاه ژان پل سارتر نظر دارم. محمد اسعاف نشاشيبي كه شعرش را درآغاز اين مقاله ديديم، شاعري است كه با درك درستي از زمانه اش، تعهدش را نسبت به انسان هموطنش، با كمال ايمان به عهده مي گيرد. او مي داند كه ديگر دوران خوش باوري هاي عرب به پايان رسيده است و حالا كسي نمي تواند مانند عمروبن كلثوم تـَغلِبي، اين گونه به قبيله اش تفاخر كند:

ملأنا البرّ حتي ضاقَ عنّا       ومـاء البحر نملؤه سفينا
اذا بَلَغ الفطام لنا صبي         تخرّ له الجبابر ساجدينا
                                                                  
(ما خشكي و دريا را ازخود آگنديم و هنگامي كه كودكي از قبيله ما از شير گرفته مي شود، جباران در برابر او به سجده مي افتند.)
بسياري از شاعران معاصر عرب عرائس الشعر خود ليلي و سلمي و عزّه .. را رهاكرده اند آنان اكنون به زخمي زنده و جوشان عشق مي ورزند به فلسطين كه اكنون نماد رنج انسان در عصر فضا است.
  معشوق نزار قباني كه روزگاري با حنا و خلخال خودرا مي آراست اكنون طره گيسويش را با نارنجك و بمب زينت مي دهد و براي دشمن مرگ آفرين است:

مواظب باشيد
مواظب باشيد
در شانه سر هر زن
و در طره گيسوي او مرگ نهفته است.

اكنون شاعران عرب ازدرون رنج و درد مي گذرند و زندگي آنان همزاد مرگ است. آنــان به طور دقيق مي دانند كه چرا سرزمين هاي آنان غصب مي گردد و شهروندان آنان نسل كشي مي شوند. بنا براين درشعر آنان ديگر مجالي براي جستجوي انسان بي درد با تعريف امپرياليست ها وجود ندارد. در سرزمين آنان براي به دست آوردن ساده ترين چيزهاي زندگي بايد بخشي و گاهي تمامي زندگي را ازدست داد. غاده سمّان:

مي روي نان بخري
چون بازمي گردي
دندان هايت را گم كرده اي
مي روي آب بياوري
چون بازمي گردي
ترا با امعائت دار زده اند
مي روي سيب بخري
چون با سيب بازمي گردي
زنت را گم مي كني
و اورا پاره پاره پشت سر مي گذاري
بر دروازه بيمارستاني كه باران آتش
آن را ويران مي كند.

شعر امروز عرب شعر جلاي وطن، تنهايي، غربت و بغض است. اين شعر كه بخش عمده اي از رنجنامه انسان عصر جديد را باخود دارد به بوي نفت و خون آغشته است. شاعر امروز عرب در دريايي از اشك و خوناب بادبان محزون خويش را برمي افرازد تا با مرگ خويش، وعشق خويش، زندگي را نجات دهد. آدونيس:

بيگانه با كلامي چنين
بيگانه با آواي وحش
كاهني است خوابش از سنگ
گرانبار از زبان هاي دور
آنَك از زير آوار پيش مي آيد
در هواي واژه هاي تازه
شعر خويش را به بادبان هاي محزون مي سپارد
خشن و افسونكار به سان مس
زباني موج زن در ميان دكل هاست
شهسوار كلمات شگفت است.

براي جهان ادبيات، به ويژه ادبيات معاصر عرب، شايد بتوان گفت كه مهم ترين حادثه درسالي كه گذشت، درگذشت محمود درويش شاعر مقاومت فلسطين بود. درحقيقت محمود درويش شاعر ملّي فلسطين بود كه شعرش را جهاني كرد. من محمود درويش را مانند شاملو و آدونيس و لوركا و پاز و اليوت.. شاعر جهان مي دانم زيرا تعريفي كه از انسان در شعر محمود درويش آمده است، همان تعريف اومانيستي شاعران جهان است. انسان محمود درويش، فقط انسان فلسطيني نيست، بلكه جوهر انسان است، ازاين روست كه تمامي مخاطبان محمود درويش، درد انسان فلسطيني را، رنج و درد شخصي خود به حساب مي آورند.
محمود درويش آنچنان خردمندانه و درعين حال كوبنده با دشمن اسراييلي‌اش سخن مي‌گفت كه آنها را به فكر فرو مي‌برد. مثلا وقتي خواننده مشهور سوريه، خانم أصاله نصري، شعر محمود درويش را باعنوان «رهگذران در كلامي رهگذر»  اجرا كرد، در خود اسراييل آنچنان آشوبي به پا شد كه كار به مجلس اسراييل كشيده شد و بسياري از مردم اسراييل را با وجدانشان درگير كرد.
محمود درويش هرگز دشمنش را ابله و نادان تصور نكرد و او را به باد توهين وناسزا نگرفت بلكه بسيار روشنفكرانه و انساني اورا به گفتگو دعوت كرد.
اشعار درويش آنچنان انساني، مظلومانه و دوستانه است كه حتي سران اسراييل را تحت تأثيرقرار مي داد. در سال 2000 وزير آموزش و پرورش ، اسراييل، يوسي ساريد، پيشنهاد كرد كه برخي از اشعار محمود درويش در كتب درسي مدارس اسراييل درج شود، اما ايهود باراك صهيونيست، با آن مخالفت كرد.
شعر زير كه ظاهرا آخرين شعر محمود درويش است، نشان مي دهد كه شاعر به عنوان نماد فلسطين با دشمنش به صداقت دست يافته است و ازاو مي خواهد كه بياييم براي نجات يكديگر راهي بينديشيم زيرا آنان كه مارا دراين چاه انداخته اند، دوستان ما نيستند. به بيان ديگر جناح روشنفكري فلسطين كه محمود درويش دررديف اول قرار داشت مي كوشد تا با گفتمان انساني و خردمندانه فلسطين را از زير ستم و سرگرداني نجات دهد. من هم براين عقيده ام كه تمامي معضلات انساني را مي توان با گفتمان خردمندانه، حل و فصل كرد. همانطور كه ديديم اروپا مرزهاي فيزيكي خودرا برداشت و واحد پولش را يكي كرد و به يك ملت تبديل شد. متأسفانه در كشور من اين حادثه را بسيار كمرنگ نشان دادند.

آخرين شعر محمود درويش:


سناريوي آماده
چنين فرض كنيم كه اكنون ما فرو افتاده‌ايم
من و دشمن
از هوا فرو افتاده‌ايم
در گودالي...
در اين صورت چه رخ خواهد داد؟
سناريوي آماده.. در آغاز منتظر شانس مي‌مانيم...
نجات‌دهندگان ما را خواهند يافت
و طناب نجات را درون گودال فرو خواهند آويخت
پس من مي‌گويم: اول من
و او مي‌گويد: اول من
او دشنامم مي‌دهد من نيز دشنامش مي‌دهم
بي‌هيچ فايده‌اي
بنابراين طناب ديگر آويخته نخواهد شد...
سناريو مي‌گويد:
من پنهاني با خودم نجوا مي‌كنم..
- اين همان خوشبيني آدم خودخواه است-
بي‌آنكه از دشمنم چيزي بپرسم
من و او
دو شريك در يك دام
دو شريك در بازي احتمالات
منتظر طنابي... طناب نجات
بايد هر يك به تنهايي برويم
در حالي كه بر لبه‌ي گودال
جهنم است تا آنگاه كه براي ما چيزي از زندگي باقي است
و چيزي براي جنگ...
ما كي نجات پيدا خواهيم كرد
من و او
دو ترسو با هم
در حالي كه هيچ سخني رد و بدل نمي‌كنيم
از ترس... يا چيزهايي ديگر
زيرا ما دو دشمنيم...
چه رخ خواهد داد اگر ماري هولناك
بالاي سرمان باشد
- از صحنه‌هاي اين سناريو است-
و براي بلعيدن اين هر دو ترسو ، فش‌ و فش كند
من و او؟
سناريو مي‌گويد.. من و او در قتل مار شريك خواهيم شد
تا با هم نجات يابيم
يا هريك به تنهايي...
اما ما هرگز از سپاس و تبريك چيزي نخواهيم گفت
بر آن كاري كه با هم انجام داده ايم
زيرا غريزه و نه ما
به تنهايي از خودش دفاع كرده است
و غريزه هيچ ايدئولوژي ندارد
ما با هم گفتگو نكرديم
من اصول فقاهت گفتگوها را به ياد مي‌آورم
در آن مسئله‌ي بيهوده‌ي مشترك
آنگاه كه در گذشته به من گفت:
«هر چه از آنِ من گرديد از آنِ من است
و آنچه از آنِ توست هم مال من است
وهم مال تو! »
و با گذر زمان،
-  زمان كه چون ريگ روان و كف صابون بر گذر است -
سكوت و خستگي ميان شكسته شد
او به من گفت: چه كنيم؟
 من به او گفتم: هيچ كار... همه‌ي احتمالات را در نظر خواهيم گرفت
او گفت: از كجا اين اميد محقَّق خواهد آمد؟
من گفتم: از هوا.
او گفت: آيا فراموش كرده‌اي كه من تو را در چنين گودالي
دفن كرده‌ام؟
من به او گفتم: نزديك بود فراموش كنم كه فردا مأموران مخفي
دستان مرا خواهند بست... و مرا دردمند خواهند برد
او گفت : اكنون با من گفتگو مي‌كني؟
من به او گفتم: بر سر چه اكنون با تو گفتگو كنم
در اين گودال قبر؟
گفت: بر سر سهم خودت و سهم من
از زندگاني مان و از قبر مشتركمان   
من گفتم : چه فايده
وقت ما گذشته است و سرنوشت از قاعده‌ي اصلي منحرف شده است
در اين جا قاتلي و مقتولي هر دو در يك گودال مي‌آرامند
.. و بر عهده‌ي شاعري ديگر است كه اين سناريو را دنبال كند
تا پايانش؟ 
تاریخ: چهارشنبه 3 آبان 1389

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

عاشقاني از سرزمين دجله و فرات

پس از اشغال عراق از سوي كشورهاي وابسته به نظام سرمايه داري، فساد مالي و غارت اموال عمومي در اين كشور آنچنان رواج يافته است كه براي آن حد و مرزي نمي توان يافت. تا آنجا كه همه گروه هاي مخالف امپرياليسم آمريكا و اشغال عراق، در پي تمهيداتي برآمده اند تا بتوانند هموطنانشان را از اين فلاكت و بدبختي نجات دهند. در راس اين گروه ها، سران اسلامي و سوسياليست هاي در تبعيد هستند.
فراموش نكرده ايم كه آمريكايي هاي متمدن  و يارانشان (كه داعيه جهاني سازي دارند) چگونه موزه بزرگ بغداد را كه بخش مهم و باارزشي از تاريخ ديرينه شناسي بشر را در خود داشت مورد غارت و تخريب قرار دادند. بعدها برخي از اين اشياي ارزشمند از كلكسيون هاي صهيونيست هاي سرمايه دار سر درآورد.
اخيرا در كشور هلند مراسمي با حضور جاسم المطير نويسنده و متفكر سرشناس و معاصر عراق برگزار شد. موضوع اين مجلس،  پژوهش پيرامون فساد مالي واداري و ريشه هاي اجتماعي و اقتصادي آن بود.
جاسم المطير سخنران اصلي بود. پس از پايان سخنانش به پرسش هاي حضار پاسخ داد. ازجمله مهم ترين پرسش ها اين بود كه چرا در دولت هاي سوسياليست گذشته نيز فساد مالي وجود داشت؟ جاسم المطير در پاسخ گفت: زيرا اين جوامع سوسياليستي از رحم جوامع گذشته زاده شده اند و بي ترديد برخي از مظاهر گذشته را با خود داشتند.
در خلال پژوهشي كه در سال 2005 در ايتاليا صورت گرفت، تمامي احزاب ايتاليا به فساد مالي آلوده بودند و تنها حزب كمونيست ايتاليا بود كه از فساد مالي مبرّا بود.
شركت هاي وابسته به نظام سرمايه داري بين يك تا ده درصد به حاكمان و كارگزاران كشورهاي در حال رشد رشوه مي دهند.
جاسم المطير در سخنانش بيان داشت كه سازمان ملل متحد كشف كرده است كه سالانه يك ميليارد دلار به حاكمان كشورها رشوه داده مي شود. نيز چهارصد ميليارد دلار در سال از كشورهاي آفريقايي براي مقاصدي در خارج ، بيرون مي رود. وي همچنان افزود كه ريشه هاي فساد مالي واداري و اقتصادي به جوامع سرمايه داري بر مي گردد كه در اين جوامع اين انحرافات بر پايه هاي رقابت، بورس، معاملات تجاري و استثمار نيروهاي كارگري در كشورهايشان استوار است. بنا براين فسادمالي به طور دقيق بايد گفت كه به ساختار طبقاتي چنين جوامعي وابسته است.
گزارش هاي سازمان ملل متحد حاكي است كه نود درصد تجارت جهاني را تنها دراختيار ششصد شركت جهاني است.
حكومت صدام حسين درحد بسياربالايي به فساد مالي واداري مبتلا بود. شواهدي فراوان دردست است كه درپانزده سال آخر حكومت صدام اين فساد به بالاترين حد خود رسيده بود.
نخستين حلقه ازفساد مالي عراقي ها خانواده صدام حسين بودند. حلقه بعدي را نظاميان وابسته به حكومت صدام تشكيل مي داد.
هم اكنون درعراق بانگاهي گذرا به دستمزد ها مي توان فساد مالي و بي عدالتي اقتصادي را دريافت. مثلا دركشورهاي ديگر اختلاف حقوق ماهانه بين يك تا نُه است  درحالي كه درعراق مثلا تفاوت ميان حقوق رييس مهندسان ورييس دولت به نسبت يك تا چهل وسه مي باشد. درآمد پزشك يك ميليون دينار است درحالي درآمد عضو مجلس پنجاه وپنج ميليون دينار مي باشد. اين تفاوت درآمد كه بي هيچ حساب و كتابي صورت مي گيرد از مهم ترين عواملي است كه به فساد مالي دامن مي زند.
همچنين ازجمله عواملي كه راه را براي مفسدين اقتصادي واداري باز مي كند عدم وجود دادگستري و قوه قضائيه قدرتمند است كه بتواند از فرار مجرمان اقتصادي با ثروت هاي ملي ، جلوگيري كند. همچنين وجود پول شويي در عراق فساد مالي را در اين سرزمين كامل مي كند.
سخنان جاسم المطير درباب فساد مالي فراوان بود كه من اندكي ازآن را آوردم.
به گمان من عظيم ترين بلايي كه فساد مالي واداري واقتصادي برسر يك ملت مي آورد اين است كه مردم را از درون تخريب مي كند زيرا تك تك هموطنان را به اندماج و درخود مردن و درخود رسوب كردن مي كشاند. نيز كساني را هم كه خودرا درمسابقه فساد، شركت داده اند به مرور ازحالت انساني دور مي كند و خصائل جانوران سبع را برآنان حاكم مي سازد تاجايي كه براي به دست آوردن هرچه بيشتر، به هركاري دست مي يازند.
من دراينجا به عنوان معلمي كه سال ها به تدريس ادبيات ودرنمايه هاي تعليمي آن مشغولم هشدار مي دهم كه فساد مالي ازمهم ترين عواملي است كه چنانچه درجامعه اي به رسميت شناخته شود، براي تمامي پُست هاي اجتماعي، سياسي وحتي ديني كشور ، قيمت تعيين مي كند و آن ها را درترازوي خريد وفروش قرار مي دهد. درحوزه سينمايي خريد وفروش نقش ها را تاحدي مي دانيد... بگذريم...
جاسم المطير نويسنده اقتصاددان و متفكر عراقي است كه اكنون در هلند به سر مي برد. او زاده 1934 دربصره است. بارها زنداني سياسي بوده است . هم دردوراني كه حكومت عراق سلطنتي بود و هم درزمان عارف و نيز حكومت حزب بعث. المطير آزاديخواه ومبارزي خستگي ناپذير است. تاكنون بالغ بر بيست كتاب ازاو منتشر شده است. اين كتاب ها درمورد اقتصاد ، سياست وادبيات است. داستان كوتاه ورمان نيز نوشته است كه ازمشهورترين كارهايش رمان «عاشقان سرزمين دجله وفرات» (عاشقان من بلاد الرافدين) است.
رمان عاشقان سرزمين دجله وفرات، شامل پنجاه و شش نامه است كه عاشق ومعشوقي به نام هاي كرجي وراشل براي يكديگر مي نويسند.
كرجي و راشل از آب دجله وفرات مي نوشند. با اين كار عشقي عظيم نسبت به سرزمين دجله وفرات وتمدن آن دروجود خود حس مي كنند. اين عشق ساختار فرهنگي وتاريخي ومعمار فرهنگي شخصيت هاي ملي را از گيلگمش وعشتار گرفته تا كرجي وراشل را نيز دربر مي گيرد.
نامه هايي كه ميان اين دو عاشق رد وبدل مي شود درحقيقت داستان هايي از يهوديان و مسأله يهود در عراق درنيمه قرن بيستم را بيان مي كند كه به قلم نويسنده اي غير يهودي بيان شده است.
دراين رمان تاريخ همچون شخصيتي شاخص در برابر ما زنده است و زندگي تازه اي را تجربه مي كند.
نامه هاي عاشقانه اين رمان با آنكه حالتي رمانتيك دارد اما به تحليل اقتصادي يا فلسفي نيز دست مي يازد كه در نوع خود بي نظير است.
درمجموع دراين رمان، نيروي پيوندي كشف مي شود كه جامعه عراق را با همه قوميت ها و ساختارهاي متفاوت ديني وقبيله اي و سياسي را متحد ساخته است. متأسفانه اكنون امپرياليسم آمريكا وانگليس مي كوشند تا اين اتحاد ملي را از ميان ببرند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

ادوارد سعيد


(به مناسبت 25سپتامبرسالگرد درگذشت ادوارد سعيد)

ادوارد سعيد درسال 1935 در اورشليم زاده شد. او درخانواده اي مسيحي و ثروتمند پرورش يافت و پس از تأسيس دولت اسراييل به آمريكا رفت. و پس از تحصيلات دانشگاهي ، در داشگاه كلمبيا به تدريس ادبيات تطبيقي پرداخت. او درسال 2003 به دنبال سالها ابتلا به بيماري سرطان خون درگذشت. ازكارهاي زيبا ونمادين ادواردسعيد آمدن او به فلسطين بود كه در پنجاهمين سال تأسيس دولت سراييل و اشغال فلسطين، با كودكان فلسطيني به سوي سربازان اسراييلي ، سنگ پرتاب كرد. اين عمل را درحالي انجام داد كه براثر بيماري سرطان، توان ايستادن نداشت.
آثار ادوارد سعيد همگي به زبان هاي مختلف جهان ترجمه شده است. ازتأليفات مهم اوست:شرق شناسي (1978)، جهان، متن ، منتقد(1983)، فرهنگ و امپرياليسم(1993)، نقش روشنفكر(1994)
ادوارد سعيد دركتاب خاطراتش، بي دركجا(Out of place) كه در رديف آثار پاياني عمر اوست مي گويد مادرم نام شاهزاده ويلز را روي من گذاشته بود. .من هرگز نفهميدم زبان اول من كدام است ، عربي يا انگليسي.. هرچه به ياد دارم اين است كه مادرم به هردو زبان عربي و انگليسي با من حرف مي زد، اما هميشه به انگليسي برايم نامه مي نوشت، آن هم هفته اي يك بار همه ي عمر، يعني درست همان كاري را كه من مي كردم.
شرق شناسي
هنگامي كه درسال 1978كتاب «شرق شناسي » اثر پروفسورادوارد سعيد ، منتقد ادبي فلسطيني كه در دانشگاه هاي آمريكا تدريس مي كرد منتشر شد، اورا به چهره اي جنجالي بدل كرد. آنچه سعيد را بيش از همه برسر زبان ها انداخت اين بود كه ، كتاب شرق شناسي اش ، حتي در خود آمريكا و اروپا نيز طرفداراني فراوان يافت؛ زيرا او دراين اثر كوشش كرده بود كه غير مستند سخن نگويد و خودرا ازتعصب دور نگهدارد. تمامي منابع مورد استفاده سعيد از آن غرب است و كم تر ازمنابع شرقي سود جسته است.
به گمان من مقدمه ي جامعي كه ادوارد سعيد بركتاب شرق شناسي خود نوشته است، همسنگ كتاب، سودمند و معصومانه است. آغازبندي مقدمه بسيار زيركانه و هوشمندانه است. او بااين آغاز بندي نشان مي دهد كه واژه ي شرق، ساخته غربي هاست.
«يك روزنامه نگار فرانسوي ، درسفري كه درخلال جنگ هاي داخلي وحشتناك بيروت در سال هاي 1976-1975 ميلادي به آن شهرداشت ، درحين تأسف و تأثر در مورد مركز شهر كه ازسكنه خالي شده بود نوشت كه: «اينجا روزي تعلق به شرقِ (orient) شاتوبريان و نِروال داشت.» البته درمورد محل حق داشت ، بخصوص تا جايي كه به اروپايي ها مربوط مي شد. واژه ي شرق ، تقريبا يك ابداع اروپايي بود و ازديرباز خاستگاه ماجراهاي عاشقانه ، آدم هاي بيگانه، خاطرات و سرزمين هاي به يادگارماندني و تجربيات برجسته بود. »
ادوارد سعيد پس از بحث سودمندي كه درباره واژه ي شرق بيان مي كند و تلقي آمريكا و اروپا را ازآن به ميان مي آورد در اواخر مقدمه اش چنين مي نويسد: « تجربيات شخصي خود من ازاين موضوعات بخشي از دلايلي است كه مرا به نوشتن اين كتاب واداشته است. زندگاني يك فلسطيني عرب در مغرب زمين ، به ويژه درآمريكا ف نوميد كننده است. دراينجا تقريبا نوعي توافق عمومي وجود دارد كه از نظر سياسي «او» وجود ندارد؛ وهنگامي هم به اوف اجازه ي وجود داده شود ، يا به صورت يك «آفت» است و يا يك «شرقي» ! تار و پود اتهامات نژادپرستانه، كليشه هاي فرهنگي ، امپرياليسم سياسي و ايدئولوژي هاي ضد انساني درخصوص اعراب و مسلمانان ، واقعا بسيار قوي است.فشار اين تار و پود است كه هرفلسطيني آن را به عنوان يگانه سرنوشت كيفر گونه ي خويش احساس مي كند...اما سهمي كه من دوست دارم دراين نوشته اداكرده باشم آن است كه به درك بهتر اين امر كه سلطه ي فرهنگي چگونه عمل كرده است كمك كرده باشم. اگر اين مطالعه نحوه ي برخوردجديدي را با«شرق» ، موجب شود ، درواقع اگر اصل قضيه ي «شرق»و«غرب» را به كلي ازميان بردارد، درآن صورت مي توانيم ادعا كنيم كه ما درمسير جرياني كه ريموندويليامز آن را«فراموش كردن دانسته» هاي خود پيرامون «حالت دروني وذاتي آمرانه وسلطه گرانه»ي افكارمان خوانده است، گامي به جلو برداشته ايم.»
با توجه به زندگي نامه سعيد و اينكه مسيحي بود و پيوند ديني مشتركي باغرب داشت و نيز درغرب پرورش يافت،در اوج شهرت واعتبار علمي زيست، پير شد و درگذشت، چندان پذيرفته نباشد كه اورا ضدّ غرب بدانيم. به گمان من برخي از نقادان كه كتاب شرق شناسي را برچسبي اهانت آميز به غرب ، دانسته اند، درحق ادوارد سعيد كم لطفي كرده اند.
درحقيقت مي توان ادوارد سعيد را يكي از نظريه پردازان پسااستعمارگرايي، يا استعمار نو، دانست. انديشه هاي او دركنار آثار كساني چون ميشل فوكو و ژاك درايدا، سال ها مورد گفتگو و پژوهش دانشگاهيان جهان بود.
رامين جهان بگلو در مصاحبه اي كه با ادوارد سعيد انجام داده است از او مي پرسد:
- «امروزه شهرت شما بيشتر به خاطر تأليف كتاب شرق شناسي است . اين كتاب را درمجموع آثارتان چگونه ارزيابي مي كنيد، به ويژه اينكه 18 سال از تأليف آن اثر مي گذرد؟»
ادوارد سعيد درپاسخ مي گويد:«.. به اعتقاد من شرق و غرب هر دو ساختارهايي هستند كه درارتباط با نحوه ي استفاده ي گوناگون ازقدرت ابداع شده اند. از نظر اصولي و فلسفي ، اين كتاب بيشتر از تأثيري كه بر دنياي عرب داشته باشد ، خارج ازدنياي عرب مؤثر بوده است و اين مسأله مرا نيز تحت تأثير قرارداده است. چون دنياي عرب به اين كتاب فقط به عنوان حمله اي عليه غرب مي نگرد و آن را آن گونه كه آفريقايي ها و هندي ها مي بينند درنظر مي گيرند.. خيلي ازمردم ژاپن اين كتاب را خوانده و فهميده اند..اين كتاب به 25 زبان ترجمه شده و بيشترين فروش كتاب درژاپن با ده بار چاپ بوده است.»
نقد و روشنفكر
ادوارد سعيد خودش را يك نقاد آماتور مي داند. او حتي ازجهت روشنفكري نيز خودش را روشنفكري آماتور مي شناسد. او دراين مورد نوآم چامسكي را كه زبان شناس است الگويي خوب مي داند. او مي گويد من خود را درحوزه اي كه تخصص من است محدود نمي كنم و غير از نقد ادبي به نقد هاي ديگر ازجمله نقد سياسي نيز مي پردازم.«..من خود را به يك حرفه ي تخصصي درادبيات كه درآن دوره ديده ام محدود نمي دانم. نتيجه ي چنين محدوديتي ، فقط به اين دليل كه گواهي تدريس در زمينه ي ادبيات مدرن اروپا وآمريكا را دارم، منع كردن خود ازپرداختن به مسايل و موضوعات سياست عمومي است.من درموضوعات گسترده تري هم صحبت مي كنم و هم مي نويسم، زيرا به عنوان يك آماتور ، تعهدات و الزاماتي مرا برمي انگيزند كه از حرفه ي تخصصي و محدود من بسي فراتر اند. البته من آگاهانه تلاش مي كنم تا مخاطبين جديد و بيشتري را براي ديدگاه هايي به دست آورم كه هرگز آنهارا در سر كلاس درس ارائه نمي دهم.»
ادوارد سعيد معتقد است كه مهم ترين كار روشنفكر، گفتن حقيقت ، به قدرت است. او مي داند كه اين راه اخلاقي بسيار صعب الوصول است زيرا قدرت هاي حاكمه به سادگي حقيقت را نمي پذيرند. او دراين مورد طفره رفتن روشنفكران يا كناره گيري آنها را ازاين مهم به دليل عادات ذهني آنان مي داند كه به مطرح شدن درجايگاه هاي والاي اجتماعي عشق مي ورزند. سعيد سپس فلسطين را مثال مي زند كه اكثر روشنفكران ازگفتن حقيقت( درعين دانستن حقيقت) طفره مي روند ، زيرا نمي خواهند ازچشم آمريكا و طرفدارانش بيفتند.
ادوارد سعيد مي گويد:«..آواي روشنفكر تنها وبي كس ، اما طنين افكن است، فقط به اين دليل كه خود را آزادانه به واقعيت يك جنبش، به آرزوهاي يك ملت و به پيگرد همگاني يك آرمان مشترك پيوند مي زند... گفتن حقيقت به قدرت، يك ايده آليسم پنگلوسي نيست ، اين كار با دقت سنجيدن گزينه ها، انتخاب گزينه ي درست و سپس ارائه ي هوشمندانه ي آن درجايي است كه بتواند بهترين كار را انجام دهد و سبب دگرگوني درستي شود.»
ادوارد سعيد روشنفكر را شجاع مي داند. همانطور فردوسي توسي مي فرمايد: توانا بود هركه دانا بود.زيرا دانايي به توانايي مي انجامد. او بادرك موقعيت روشنفكر كه درجامعه اش به صورت تبعيد زندگي مي كند ، شعار نمي دهد و معتقد است كه هوشمندي روشفكر است كه عمل اورا به سود جامعه محقق مي كند. سعيد حتي درپاسخ به پرسش استاد جهانبگلو كه چرا شما براي پايان نامه خود آثار جوزف كنراد را انتخاب كرديد، مي گويد چون موضوع آثار او «تبعيد» است.
ادوارد سعيد همانطور كه باشجاعت سخن مي گويد براي شنيدن تلخ ترين سخنان نيز شجاعت دارد. او با متانت و شجاعت سخن جامعه شناس اسراييلي زيو استرنهلZee Sternhell را گوش كرد كه با او گفته بود:«تصرف فلسطين يك ضرورت بوده است.» درحالي كه سعيد با آرامش تمام اين مسأله را درحد يك تراژدي انساني براي مخاطبش توضيح داد.
ادوارد سعيد درباب روشنفكر مي افزايد«تداخل و درعين حال سازش ناپذيري تجربيات، از روشنفكر شجاعتي مي طلبد كه بگويد اين است آنچه پيش روي ماست، تقريبا به همان طريقي كه آدورنو درباره ي موسيقي كرد و درتمام كارهايش تأكيد ورزيد كه موسيقي مدرن هرگز نمي تواند با جامعه اي كه ان را پديدآورده سازش كند ، بلكه موسيقي در شكل و محتواي عميق و اغلب نوميدوار ماهرانه ي خود مي تواند شاهدي ساكت بر نامردمي هاي گرداگردخود باشد...
سرزمين موقت روشنفكر، قلمرو اضطرار، مقاومت و مهارت درپيگيري است كه دريغ نه مي تواند ازآن عقب نشيني كند و نه مي تواند به دنبال راه حلّي قطعي باشد. با اين همه ، درآن قلمرو تبعيدي متزلزل است كه انسان در درجه ي نخست واقعا دشواريِ آنچه را بدان نمي توان دست يازيد، درك مي كند و سپس پيش مي رود تا به هرحال آنچه از او برمي آيد انجام دهد. »
برخي منابع
(و نيز براي مطالعه بيشتر)
- سعيد ، ادوارد، 1377، شرق شناسي.ترجمه عبدالرحيم گواهي.دفترنشرفرهنگ اسلامي.تهران
- // // 1382، بي دركجا.ترجمه علي اصغربهرامي.انتشارات ويستار.تهران
- // // 1385، نقش روشنفكر. ترجمه حميد عضدانلو.نشر ني . تهران
- // // 1385،اومانيسم ونقد دموكراتيك. ترجمه اكبرافسري. نشر كتاب روشن.تهران
- عضدانلو، حميد،1382،ادوارد سعيد،نشر دفتر پژوهش هاي فرهنگي. تهران
- سامعي، حسين، 1385ترجمه نقدعقل مدرن2 (مصاحبه رامين جهانبگلو با 20 تن ديگر از صاحبنظران وفيلسوفان معاصر)نشر فرزانوتهران
چاپ شده در مجله پژوهشگران. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. 1388