۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

88 روز پشت خاکریزهای بیروت

به بهانه 24 ژانویه سالگرد درگذشت
 معین بسیسو
MOUIN BESISSOO
 شاعر مقاومت  فلسطین


به کجا بارسفربندیم؟
به کجا؟
برای اسب زیبای عربی
همه ی صحراهای بنی یعرب
تنگ شده است.
برای کبوتر طوقدار
همه ی نخلستان ها جایی ندارند!
و برای این بادبان کوچک
در نیل و فرات جایی نیست....

هنگامی که معین بسیسو شاعر مقاومت فلسطین این اشعار را خطاب به  یاسرعرفات می سرود و به او هشدار می داد که آمریکا و همدستانش او را به قربانگاه می برند می توانست حدس بزند که روزی خواهد رسید که هشدارهای او درست از آب درآید..
 می دانیم که صدای معین بسیسو آخرین صدایی بود که از رادیو تـَلّ زعتر لبنان به گوش می رسید. این آموزگار متعهد و شاعر نوگرا که هفت سال در زندان های کشورهای عربی زندانی بود و شکنجه شد ، اشعارش را اعراب همزبانش در حالی می خواندند که گویی ممنوع ترین کتاب را مطالعه می کنند. زیرا اشعار او آنچنان کوبنده وافشاگربود که هیچ دولت عربی توان تحمل آن را نداشت. در حالی که در کشورهای دیگر مانند ایتالیا، فرانسه، آلمان، شوروی و.. چهره او حتی از محمود درویش و دیگر شاعران مقاومت فلسطین هم مبارزتر و پیش رو ترو شناخته تر بود:

این منم شاعر سربریده ی تو
ای منم خواننده سر بریده ی تو
این منم که بی هیچ تیر و تفنگی
تمامی کوه های جهان را پیمودم
و علامت همه زندان هارا
برسینه ام داغ زدند..

خدابامن بود
درپاسگاه پلیس بودیم که خدا
ازمن حمایت کرد و به نفعم
شهادت داد..

یکی از اندیشمدان عرب می گوید: درجوانی روزی پدرم از زیر عبایش کتابی را بیرون آورد و به من داد و مخفیانه گفت این ها اشعار معین بسیسو است بخوان. من هم آن ها را خواندم. اگر چه آن روزها کم سن وسال بودم بااین وجود شوری را که درشعر معین بسیسو بود حس کردم.  کم کم بزرگ شدم و دریافتم که شعر بسیسو عزم ها را جزم می کند و ابعاد معنوی خواننده ی خود را قوام می بخشد.
معین بسیسو درسال 1926 درشهر غزه زاده شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه را درهمانجا تمام کرد و در1952ازدانشگاه آمریکایی قاهره در رشته روزنامه نگاری فارغ التحصیل گردید. او تاپایان عمر پربارش، معلم و روزنامه نگار باقی ماند.
او درمقدمه ی یکی از دفترهای شعرش(88روز پشت خاکریزهای بیروت) نوشته است که خودش شهادتش را به همه شاعران و اهل قلم واعراب روز 27 ژوئن 1982اعلام می کند.این اعلام شهادت شاعرانه را درحالی می نویسد که بیروت درمحاصره ی آمریکاواسراییل قراردارد و بمب ها برسر مردم فرومی ریزد. او می نویسد که من درخویشتن شجاعت آن را به خوبی می یابم که برای همه درباره ی این جنگ طراحي شده دقیق برضد فلسطین و لبنان بنویسم. بر سر ما بمب های خوشه ای، ناپالم، فسفری وشیمیایی می ریزند و من ازاین بابت ناراحت نیستم زیرا یگانه روش دربرابرخیزش های مردمی و انقلاب ها همین شیوه است.. تو نباید انتقام شخصی ات را به تاریخ واگذارکنی. انتقام شخصی ات برضد کسانی است که نگذاشتند دخترک ده ساله ات ، ازتو درباره تاریخ و جغرافیای فلسطین چیزی فراگیرد.آنها اورا رها کردند تا خودش درپی نقشه فلسطین بگردد و به دنبال سرود ملّی اش برود:

چشمان کودکان ما
دکمه های پیراهن تان است
وانگشتان آنان
قاشق هایتان
که باآن مرکبتان را می نوشید
وکاغذ می جوید.
نزدیک است که ساعت قــُرُق بشکند.
بنگرید..
بنگرید..
اینک یک قطره خون فلسطینی است
که بزرگ می شود
بزرگ می شود
چونان کشتی ای که افق را می پوشاند..
پایتخت من کیسه های شن است
پایتختی دیگر نیست
خورشید پرستاری آبستن است
که زنی آبستن می زاید..

هنوز بخشی ازدیوار (اتاق شکنجه) سفید است
سیم های ما عروق ما خواهندشد
عروق این دیوارها.
تمامی خون های ما ریزان خواهند شد
ودرعروق این دیوارها جریان خواهندیافت..

ازمعین بسیسو آثاری فراوان به جا مانده است ازجمله می توان به دفتر شعر (قصائد على زجاج النوافذ -1970م) اشاره کرد. این دفتر با عنوان (شعرهایی برجام پنجره ) ترجمه گیلانی به فارسی منتشر شده است.

ازآثار دیگر اوست:
     دفترهای شعر:
-          درختان ایستاده می میرند(1964)
-          اکنون ازپیکرم به عنوان کیسه شن استفاده کن(1976 )
-          اردن برصلیب (1958)
مجموعه نمایشنامه هایش که درسال 1979 دربیروت یکجا چاپ شد:
-          تراژدی چه گوارا
-          انقلاب بردگان(ثورة الزنج)
-          گنجشک ها لانه هایشان را درمیان انگشتان بنا می کنند.
-          محاکمه کتاب کلیله ودمنه
-          سامسون ودلیله (1970)

سه شاعر بزرگ مقاومت فلسطین، محمود درویش، سمیح القاسم و معین بسیسو، اگرچه هرکدام به مکتبی خاص از جهت نگرش، تعلق دارند اما هرسه، برکرامت انسان، سخت پای فشرده اند و فلسطین را همچون ویتنام و زخم های دیگرپیکر انسانیت همواره چون زخمی زنده و خروشان، پاس داشته اند. آنان نه ازآن جهت که فلسطینی هستند قابل احترام اند بلکه ازآن جهت که سرنوشت انسان برای آنان درسرلوحه کارشان قرار دارد و فلسطین درحقیقت زیرمجموعه این رویکرد است.


درحقیقت معین بسیسو شعرش را به عنوانی خاکریزی قوی تر از سنگر بتونی، تعبیه کرده بود. او شعرش را سرودی نیرومند تر از مرگ ساخته بود که تمامی توان و همت انسان را ازاعماق وجودش بیرون می کشید. او تمامی اقتدارانسان را دربرابر ستم،بیدارمی کرد.او با صبوری بی بدیلی، زندان ها شکنجه ها تبعید ها و صدها فشار را تحمل می کرد و ازآرمان وهدف انسانی اش ، روگردان نمی شد.او انسان را آخرین امید می دانست و مسؤلیت همه چیز را به گردن خود او می انداخت. بنابراین انسان درشعر معین بسیسو انسان متعهد و بیداری است که درهرکجای جهان که ستمگری باشد و بخواهد انسان را تحت فشار قراردهد دشمن او خواهد بود.

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

درک زمانه و جامعه گرایی در شاهنامه فردوسی


چكيده:
نظام طبقاتي وساختار جامعه ايران در روزگار ساسانيان، شاه را در رأس هرم جامعه قرار مي‌داد و آنگاه پس از او دايره اشراف، نجبا، موبدان و خاندان‌هاي كهن قرار داشت. به جهت جنگ‌هاي طولاني و ماليات‌هاي سنگين بر رعايا، بسياري از مردم به جاهاي ديگر گريختند. در نتيجه ی اين مهاجرت‌ها و فرار كشاورزان و پيشه وران، و كمبود فرآورده‌هاي كشاورزي، كشور دچار قحط و غلا گرديد.
در شاهنامه حكيم فردوسي به قحطي وگرفتاري مردم ايران در زمان قباد شاهنشاه ساساني  اشاره شده است. محور داستان، مزدك يكي از متفكران ايراني است كه در زمان قباد به كمك مردم مي‌شتابد و شاه را وادار مي كند كه سيلوهاي گندم و خزانه را ميان رعايا تقسيم كند و قحطي را از ميان ببرد. انعكاس اين داستان در شاهنامه فردوسي و نحوه برخورد فردوسي باآن نشانگر ديد انسانگرايانه فردوسي است. نكته قابل توجه اين است كه فردوسي، افتراها و تهمت‌هايي را كه مخالفان و در حقيقت همان ثروتمندانِ نزديك به مركز قدرت ساساني، به انديشه ی جديد، زده‌اند عيناً آورده است.
سرانجام پس از قباد پسرش انوشيروان بر تخت مي‌نشيند. انوشيروان به كمك موبدان، مزدكيان را نابود مي‌كند و لقب «عادل» مي‌گيرد. اين پژوهش با توجه به داستان مزدك، و نيز مواردي ديگر رويكردهاي فردوسي را در باب  درک زمانه و تعهد نسبت به سرنوشت مردم روزگار خود، مورد توجه قرار داده است.
 یکی از نکات قابل توجه در شاهنامه این است که ما انعکاس مسایل زمانه ی خود فردوسی را درجای جای شاهنامه ملاحظه می کنیم. به بیان دیگر فردوسی شاعری است که درک دقیقی از زمانه خودش دارد.

مقدمه
فرهنگ دوستي ((humanism همواره در برهه هايي از تاريخ بشر، هنگامي ظهور كرده است كـــه پيش از آن، ارزش هاي  معنوي به وسيله سود جويان، به انحراف كشيده شده است. اينان با حربه ارزش هاي معنوي و باژگونه جلوه دادن آنها ، مخالفان خود را از ميدان به درمي كردند . هنرمندان و متفكران انسان دوست همواره دربرابر چنين انحرافاتي ايستاده اند. آنان براين باور بودند كه  انسان براي فهم ريشه امور، نخست خويشتن را بايد ادراك كند و ريشه، درحقيقت، خود انسان است.
در مشرق زمين، بسيار پيشتر ازآنكه مكتب انسانگرايي برخاسته از دل مسيحيتِ به انحراف رفته قرون وسطي، نداي خردگرايي سردهد، بانگ ارزشمنديِ انسان به گوش رسيده است.
حكومت هـاي توتاليتر (totaliter) و تماميت خــواه گذشته، هـمواره در تـوده كـــردن مــردم مي كوشيدند. توده كردن و عوام نگاه داشتن مردم باعث مي شود تا آنان خودآگاهي زماني و مكاني را ازدست بدهند و از نظر ذهني همواره درگذشته هاي دور زندگي كنند. سرانجامِ چنين جوامعي، گـله وار زيستن است كـه همچون جـانوران، تنها اشتراك در شكل و رنگ،  آنهـا را دركنار هم نگاه
مي دارد و از درون هيچگونه حس مشتركي وجود ندارد.
بنابراين آنان با بيگانه كردن انسان با خويشتن، به حذف انسانيت، اقدام كردند. به بيان ديگر روند اينگونه تعامل با مسأله انسان، به انسانيت‌زدايي dehumanization در جهان انجاميد.
 در شاهنامه فردوسي كه رويكردهاي شیعی معتزلي ديده مي شود، خرد و خردمندي همواره مورد تأييد قرار گرفته است و ثمره چنين رويكردي، شاد زيستن انسان در كنار ديگران است. به بيان ديگر انسان به عنوان خليفه پروردگار در محور كائنات قرار گرفته است و خود سازنده فرداي خويش است.
فردوسي همواره برخردمحوري شاهنامه تأكيد دارد و بر اين باور است كه در فراسوي اساطير و حماسه‌هاي شاهنامه، حقيقتي فلسفي نهفته است. به بيان ديگر مي‌توان گفت كه حماسه، گوياي حقيقتي است كه در جزئيات زماني ومكاني وجود دارد، و نيز حقيقت تاريخي در معناي اخص آن و حقيقت فلسفي كه درواقع حقيقتي كلّي و مفهومي است:
تو اين را دروغ و فسانه مدان          
به رنگ فسون و بهانه مــدان
ازو هرچه اندر خورد با خِرَد 
دگر بر ره رمز و معني بــرد
(شاهنامه هرمس 1382 :6)
فردوسي متفكري آرمانگرا است كه به آزادي انسان معتقد است. او اگــر چه در ژرف‌ساخت داستان‌ها، دخالتي نكرده است اما همه جا حضور دارد. او با شاهنامه‌اش به ما شجاعت زيستن مي‌دهد تا خود سرنوشت خويش را رقم زنيم.
 «از ميان قهرمانان شاهنامه يكي را نمي‌توان يافت كه به نيروي خويش اطمينان نداشته باشد. چنين است كه او(فردوسي) به درستي (سرشتِ به تماميْ توانمند بودن) را به خواننده تلقين مي‌كند. گذشته از اين‌ها او اندرز مي‌دهد كه مردم در برابر دشواري‌ها  پا پس نكشند و پيكار را تا ريشه‌كن كردن بدي، دنبال كنند. اين فراخوان - آن گاه كه پيكار برضد پريشاني و برده سازي ضرورت مي يابد – در مردم نيروي تازه‌اي پديد مي‌آورد».(ريپكا، 1370: 256)
شاهنامه ی فردوسی فضایی بسیار دلنگیز برای اندیشیدن است. نخست خود حکیم در آن اندیشیده است و به موازات هرداستانی که مطرح می کند تفکر فلسفی و اجتماعی خود را با مخاطب در میان می گذارد و سپس در ذهن او زلزله ایجاد می کند. به بیان روشن تر خواننده ی فردوسی با شک فلسفی از نوع دکارتی آن  رو به رو می شود. این شک در فردوسی نیست اما در مخاطب بیدار می شود که این خود آغاز اندیشیدن است. ازهمین جاست که من براین باورم که ژرف ساخت فلسفی حماسه ها به ویژه حماسه ی فردوسی و تا حدی هومر بسیار انسانی و خردمندانه است.
فردوسی در مقدمه تراژدی سهراب ازمرگ، بسیار زیبا سخن می گوید:
اگر تندبادی برآید زکنج
به خاک آورد نارسیده ترنج
ستم کاره خوانیمش ار دادگر
هنرمند دانیمش ار بی هنر
اگر مرگ داد است بیداد چیست
زداد این همه بانگ و فریاد چیست
دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد ز بُرنا و فرتوت  باک
درین جای رفتن نه جای درنگ
براسب فنا گرکشد مرگ تنگ
چنان دان که داد است و بیداد نیست
چو داد آمدش جای فریاد نیست
(شاهنامه هرمس1382: 245)

كشف انسانيت
 در حقيقت آنچه انسانگرايان اروپا را به خود مشغول كرده بود، ابداع انسانيت بود. هنرمندان و متفكران قرون چهارده و پانزده ميلادي در فلورانس كه با فرهنگ قرون وسطاي مسيحيتِ به انحراف رفته، مواجه بودند چيزي به نام انسان نمي‌يافتند از اين روي آنچه را كه در مسير انسانگرايي به دست آوردند، ابداع انسانيت مي‌ناميدند. نكته قابل توجه اين است كه در ايران نيز چنين حركتي انجام شده است، اما حركت انسانگرايي ايران در ژرف ساخت خود، تفاوتي عمده با اروپا دارد. در دين مبين اسلام، انسان، يا همان موجود فرهنگي، بالاترين ارزش را به خود اختصاص داده است. انسان در قرآن، تا آنجا ارزشمند است كه خليفه و جانشين خداوند مي‌گردد.(سوره بقره :27) بنابراين انسانگرايان اسلام با توجه به وجود انسان ارزشمند در قرآن، آنچه را كه دوباره به دست آوردند، كشف انسان ازيادرفته بود.
نخستين فطرت پسين شمار
تويي، خويشتن را به بازي مدار
(شاهنامه هرمس: 1382 :3)
ادبيات ايران پس از اسلام،با توجه به نهضت دینی - ایرانی شعوبیه، به دو شاخه تقسيم مي‌شود. نخست شاخه ادبيات عرفاني و ديگر شاخه ادبيات خردگرايانه. نكته جالب در اين دو رويكرد اينست كه در هر دو جريان هنري، انسان در بالاترين حد ارزشي خود قرار دارد. انسان عرفاني، در وجود مطلق خداوند، فاني مي‌گردد. انسان خردگراي فردوسي، ناصر خسرو و امثال اين دو نيزبا اتکال به خداوند و خردخود، آنچنان، قدرتمند مي شود كه با تقديرِ برساخته از سوي انسان‌هاي ديگر مي‌ستيزد و خود به ساختن مقدرات خويش مي‌انديشد.
ناصرخسرو:
نكوهش مكـــن چرخ نيلوفري را
برون كن ز سر باد خيره سري را
توچون خود كني اختر خويش را بد  
مدار از فلك چشم، نيك اختري را
درخت تو گــــر بار دانش پذيرد         
بـــه زيرآوري چرخ نيلوفري را
(ناصرخسرو1357 :144)

فردوسی و درک زمانه
می توان گفت که ادراک کامل ترین ویژگی شعور انسان است. ادراک انعکاس منطقی ماهیت هرپدیده ای در ذهن آدمی است. این امر سبب می شود تا انسان به تضادهای درونی پدیده ها راه یابد. ادراک  هم به رشد هنر کمک می کند وآن را به سوی خلاقیت سوق می دهد وهم آن را به پویا شدن می کشاند. به بیان دیگر نهایت ادراک آدمی به طورعام و هنرمند به طور خاص، درک زمانه است. درک زمانه درما مبارزه میان زمینه های نو وکهنه را فراهم می آورد که به پویایی فکری منتهی می گردد. فردوسی در شاهنامه هنرمندی است که به درک زمانه خود دست یافته است .او می داند درچه برهه زمانی می زید و در چه جایگاه جغرافیایی قراردارد. او سخت آگاه است که کشورش با فرهنگ شگفت آورش در برابر چه مشکلات و خطرهایی قرارگرفته است. او می داند که مسأله فرهنگ و روشنفکری و تعهد به آرمان های انسانی در حوزه زبان می تواند مقاوم تر و قوی تر عمل کند.
شاهنامه فردوسی دستاورد حوادث خطیر اجتماعی فرهنگی و سیاسی است. با آنکه حکیم فردوسی در اصل داستان ها دست نبرده است اما در جای جای آن به نوعی محسوس به روزگار خویش و مسایل آن اشاره دارد. ساختار درونی شاهنامه به نوعی است که به آن ژرف ساختی فلسفی داده است.شاهنامه دارای تعهد زبانی است. زبان فارسی درشاهنامه، برآن است تا سوء تفاهم ها را در مورد زبان ازمیان بردارد. به بیان دیگر حقیقت به هرزبان که گفته شود، زیباست.
در حماسه ی فردوسی، قهرمانان، افزون بر هیبت ملّی و قومی بــــه نوعی شفافیت شعری دست می یابند. شعر باشکوه فردوسی ازآنان چیزی ارائه داده است که در بیرون از صحنه های نبرد، به کشف زندگی حقیقی یاری شان می کند. زره و خود و شمشیر و ببربیان ..که جامه ای از واژه های شعری برتن می کنند، مخاطب را در باور کردن یاری می دهند. درحقیقت آنچه فردوسی را در باورپذیری اثرش ، یاری می دهد، درک زمانه و اشراف او بر روزگار معاصر خودش است. حتی به قحط سالی که در401 و 402 هجری درخراسان رخ داده، درآغاز اشکانیان درشاهنامه اشاره شده و ظاهرا ازمحمودغزنوی ستایش شده است که بر مردم خراج آن سال را بخشیده است:
کزین مژده دادیم رسم خراج
که فرمان بد از شاه با فرّ و تاج
که سالی خراجی نخواهند بیش
زدینداربیدار وز مرد کیش
بدین عهد نوشین روان تازه شد
همه کار بر دیگر اندازه شد
(شاهنامه ی هرمس:1382: 1177)
ازنکات برجسته و اساسی در حماسه ی فردوسی پررنگ بودن هویت است . مخاطب ازطریق مطالعه ی شاهنامه کشف می کند که حکیم فردوسی ، روشنفکری وطن دوست و پایبند تفکر انسانی است و روحیه ی سلحشوری و ستیز با ناپاکی ها و پلشتی ها را دارد. در پسِ چهره های منفی و ضدّ قهرمان درشاهنامه ، جریان های انحرافی در جامعه ی روزگار فردوسی نمایان است. روزگاری که نودولتان غزنوی و طرفداران بیگانه ی آنان بر مال و جان و ناموس و دین مردم سلطه داشتند و با پیوستن بــــــه خلافت فاسد عباسیان مخالفان خــود را بــه عنوان قرمطی و رافضی و امثــال آن نابــود می کردند.
فردوسی رنج ها و دردهای مردمانش را به تراژدی هایش افزوده است ، ازاین جاست که تصویرها بسیار پررنگ تر و اصیل تر ازاصل خبر است. او دربخشی از داستان غمبار سیاوش اندکی از اوضاع زمانه ی خود را با آه و درد افشا می کند:
بسا رنج ها کز جهان دیده اند
زبهر بزرگی پسندیده اند
سرانجام بستر جز ازخاک نیست
ازو بهره زهر است و تریاق نیست
چو دانی که ایدر نمانی دراز
به تارک چرا برنهی تاج آز
همان آز را زیر خاک آوری
سرش را سر اندر مغاک آوری
ترا زین جهان شادمانی بس است
کجا رنج تو بهر دیگر کس است
تو رنجی و آسان دگر کس خورد
سوی گور و تابوت تو ننگرد
بر او نیز شاید سرآید همی
سرش زیر گرد اندر آید همی
زروز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن
چو گردن به اندیشه زیر آوری
زهستی مکن پرسش و داوری
(شاهنامه هرمس:398)
فردوسی با تعهد اخلاقی و ملی، از فرهنگ واخلاق و هویت ملی خود دفاع می کند بی آنکه به تعصب متهم گردد.ازاین روی درهیچ کجای شاهنامه جانب اخلاق را فرو نگذاشته است. در داستان رستم وتهمینه دختر شاه سمنگان، آمده است کــه چون دختر شـاه سمنگان با کنیزش به بالین رستم می آید و ازو وصال وفرزند می خواهد، رستم موبدی را می طلبد تا درحضور پدرش تهمینه را خواستگاری کند:
..بجستم همی کفت و یال و برت
بدین شهر کرد ایزد آبشخورت
ترا ام کنون گر بخواهی مرا
نبیند جزاین مرغ و ماهی مرا..
ودیگر که از تو مگر کردگار
نشاند یکی پورم اندر کنار..
چو رستم برآن سان پری چهره دید
زهردانشی نزد او بهره دید..
بفرمود تا موبدی پرهنر
بیاید بخواهد  ورا از پدر
(شاهنامه هرمس1382: 249)
باید توجه داشت که رستم مست باده است و درشرایطی کاملا غیرعادی چنین تصمیمی اخلاقی می گیرد.  فردوسی متوجه است کــــــه در روزگار تعصبات مذهبی محمود غزنوی و خلافـت بغـداد زنـدگــی می کند بنابراین باید از مذهب شیعه دفاع کند تا درکتاب او نکته ای نباشد که مخالفان برفرهنگ و آیین ایرانیان ، خرده بگیرند.         
این مباحث را با تعهد دینی و جهان بینی شیعی معتزلی و خرد گرا انجام می دهد. او با تکیه برخرد ، و حق طلبی ، حتی دشمن را اگر خردمند باشد می ستاید.(رک:فرزاد1378:73)           

نخستين جامعه گراي ايراني
ايران در روزگار ساسانيان، كه براثر جنگ هاي پيوسته با دشمنان شمالي و شرقي، دچار نقصان مالي و پريشاني شده بود، بيشترين فشار را بر روي طبقات فرودست جامعه اعمال مي‌كرد.
«در حقيقت حكومت و مأموران سختگير آن از يك سو و دستگاه عظيم مغان وموبدان مذهب زردشت از سوئي ديگر به همراه مضايق امتيازات طبقاتي اكثريت افراد جامعه ايراني را آن چنان در مضيقه قرار داده بود كه حدي بر آن متصور نبود؛ توضيح آن كه جامعة آن روز ايران يك جامعة طبقاتي بود با تمام عوارض و آثاري كه در اين گونه جوامع وجود دارد تا جايي كه حتي آتشكده‌هاي طبقات مختلف مردم يعني محل عبادتشان نيز طبقاتي بود چرا كه دين زردشت تا حدي در دست موبدان دچار تحريف شده بود و خرافات و موهومات بسيار در آن راه يافته، در نتيجه بسياري از مردم نمي‌خواستند يا نمي‌توانستند آن را نجات‌بخش خويش و منشأ معنويات و سعادت خود بدانند و همچنان كه بعضي از محققان اظهارنظر كرده‌اند، اگر اسلام در پايان دوران ساسانيان ظاهر نمي‌شد مسيحيت ايران را تسخير مي‌كرد و آيين زردشتي را از ميان برد، موبدان زردشتي تا آن اندازه گرفتار غرور و تعصب‌هاي خشك و سنت‌هاي غلط شده بودند كه نمي‌توانستند درباره علم و فرهنگ و عدالت و آزادي بينديشند».(سليم1379: 34)
مزدك كه خود ازروحانيان ( ظاهراً مانوي) و سخنوري توانا بود، در شرايط بحراني و خطرناك عصر ساساني، از برابري و مساوات سخن به ميان آورد. او نخستين كسي بود كه در ايران عدالت اجتماعي و تعديل ثروت را (تا حدي) در معناي امروزي آن مطرح كرد. در حقيقت او با ديدي واقعگرايانه به معضلات اقتصادي مي‌انديشيد و عوامل پنهان در بحران‌ها را تحليل مي‌كرد. او كلي‌گرايي نمي‌كرد بلكه بسيار ساده با توجه به مشكلات و مسايل روزمره مردم، افكارش را به صورت همه فهم ارائه مي‌داد.
نكته مشترك ميان انديشه هاي مزدك و انسان‌گرايان اروپا در قرون 15ميلادي به بعد اين بود كه مزدك، آن بُعد فراموش شده طبيعي و مادي زندگي انسان را مورد توجه قرار مي‌داد، زيرا موبدان همه مردم را به بعد معنوي فرامي‌خواندند، اما خود از نعمت‌ها و ثروت‌هاي بيكران بهره مي‌جستند.
مي‌دانيم كه فلسفه ارجمند يونان دو بُعد مادي و معنوي داشت. كليسا بُعد معنوي آن را آنچنان مورد توجه قرار داد و در آن افراط كرد كه بُعد مادي زندگي به طور كلي فراموش شد. كليسا تمايل به زندگي مادي و نعمت هاي آن را گناه مي دانست. ازديدگاه آنان شادي و خنده، انسان را به سوي شيطان مي برد.كتاب رمان نام گل سرخ اثر اومبرتو اكو (Umberto Eco)به همين نكته اشاره دارد. دراين كتاب كشيشي وجود دارد كه معتقد است نبايد مردم بخندند زيرا انسان هاي شاد، گستاخ مي شوند و ديگر از كليسا اطاعت نمي كنند. درحقيقت او براين باور بود كه بايد مردم را به ترسيدن عادت داد. اين كشيش تاآنجا تعصب داشت كه به خاطر اين انديشه انحرافي اقدام به آدمكشي مي كرد.او دركتابخانه بزرگ كليسايش ، همه كتاب هايي را كه به گمانش شادي آور(ضالّه) بود به سم سيانور آغشته بود. طلبه هاي جوان كه به اين كتب علاقمند بودند مخفيانه به بخش كتب ممنوع مي آمدند و اين آثار را مي خواندند. براثر تماس دست هايشان كه براي ورق زدن از آب دهان استفاده مي كردند دست و زبانشان سياه مي شد و مي مردند.شايان ذكر است كه افزون بركتبي مانند قصه هاي دِكامرون و آثار دانته، قرآن مجيد و المناظر و المرايا اثر ابن هيثم كه كتابي در فيزيك نور بود، در رديف كتب ضالّه قرار داشت. اروپايي ها به ابن هيثم، الهاوزِن مي گفتند.
جالب است كـه در دين مبين اسلام نشانـه ی  مؤمن واقعي كسي است كــه همه از ديدن او شادمـان مي شوند(سرّ من رآه). به بيان ديگر شادي دراسلام، ثمره ايمان است.
انسانگرایان  با روي آوردن به بخش فراموش شده زندگي، شادي و نشاط را به زندگي انسان برگرداندند.
از عوامل عمده اي كه من آن را در ظهور مزدكيان مهم مي دانم ، تبديل شدن دين زردشتي به ديني خرافي است. مردم با تعاليم انحرافي و مسخ شده دين زردشت، به وسيله موبدان طمّاع، به جاي خداپرستي به خرافه‌پرستي و موهوم پرستي روي آوردند. البته نظام‌هاي فئودالي خود با ياري چنين تبليغاتي، به توده كردن و خرافي كردن مردم دامن مي‌زدند.
مزدك در زمان قباد شاه ساساني، مي‌زيست و قباد و موبدان را به مجادله فلسفي خواند. تا آنجا كه قباد، ديدگاه‌هاي اجتماعي او را  كه نوعي جامعه گرایی ابتدايي بود، پذيرفت.
اما موبدان قباد را برانداختند و حكومت چون به انوشيروان رسيد از او خواستند كه مزدكيان را نابود كند.
انوشيروان، مزدك و ياران او را كه گروهي متفكر و مصلح اجتماعي بودند، و هيچگونه سلاحي جز منطق گفت و گو نداشتند به طرزي فجيع و ناجوانمردانه‌اي كشت. موبدان به انوشيروان، لقب عادل دادند زيرا با نابود كردن مزدكيان، ثروت هاي بادآورده و حرمسراهاي آنان را نجات داد.
مزدك در برابر قباد و موبدان گفت خداوند جهان را از عناصر پاك (آب، باد، خاك) آفريد، نه براي اينكه گروهي افزون‌طلبي كنند بلكه بدان جهت تا همه به اندازه مساوي از آن بهره جويند.
«از نظر تعليمات مزدك ، بدي ها به علت عدم مساوات به وجود مي آيند، بنابراين اهورامزدا اينان را دوست ندارد»(نقوي0بدون تاريخ:56 )
گفت وگوي خردمندانه مزدك و قباد پس از قحطي و گرسنگي مردم ايران در شاهنامه فردوسي، يكي از بخش‌هاي دلكش شاهنامه است. حكيم و متفكر بزرگ ايران «فردوسي»، نشان مي دهد كه داراي انديشه هاي انسانگرايانه است.
بيامد يكي مــرد، مـزدك به نــام
سخنگوي با دانش و راي و كـــام
گرانمايه مــردي و دانش فــروش
قبـــاد دلاور بــدو داد گــــوش
زخشكي خورش تنگ شد در جهان
ميــان كهــان و ميــان مهــــان
زروي هـــوا ابــر شــد ناپديـد
به ايـــران كسي برف و باران نديد
مهــان جهــان بـــر در كيقبــاد
همي هر كسي آب و نان كرد يــاد
(شاهنامه هرمس :1382: 1432)
قحطي سراسر ايران را فراگرفته بود و مردم در سختي و دشواري به سر مي‌بردند. مزدك در اين هنگام به نزد قباد شاهنشاه ايران مي‌آيد:
دوان اندر آمــد بر شهــريــار
چنين گفت : كاي نامور شهريار
به گيتي سخن پرسم از تو يكي
گر ايدونك پاسخ دهي اندكـي
قبـــاد سراينده گفتش: بگـوي
به من تازه كن در سخن آبـروي
بدو گفت آنكس كه مارش گزيد
همي از تنش جان بخواهد پريد
يكي ديگري را بود پـــادزهــر
گزيـــده، نيابــد ز ترياك، بهـر
سزاي چنين مردگويي كه چيست
كه ترياك دارد درم سنگ، بيست
چنين داد پاســخ ورا شهريـــار
كه خونيست اين مرد تريــاك دار
به خــون گزيده ببايدش كشــت
به درگاه چون دشمن آمد به مشت
(همانجا1433)
مزدك با اين سخن قباد با مردم انبارهاي غله شاه و موبدان و ديگر اشراف را باز مي كنند و گرسنگي پايان مي گيرد. و بعد هم با همين استدلال مي گويد:
به شاه جهان گفتم از مار و زهــر
از آن كس كه ترياك دارد به شهر
بدين بنده پاسخ چنين داد شـــاه
كه تريــاك دار است مرد گنـــاه
اگر خــون اين مرد تريـــاك دار
بريزد كســي، نيست با او شمــار
چو شد گرسنه، نان بود پــادزهـر
به سيري نخواهد ز ترياك بهـــر
اگر دادگـــر باشي اي شهـريـــار
به انبــار، گنـــدم نيايد به كــار
(همانجا: 1434)
در هر صورت قباد راي مزدك را پذيرفت. اما موبدان، پس از بر تخت نشستن انوشيروان با تحريك او توانستند مزدك و يارانش را نابود كنند.
موبدان با اين كار خود، حكومت ساساني را در سرازيري سقوط قرار دادند كه تا حمله اعراب به ايران ادامه داشت وپس از آن، كار از لوني ديگرگردید.
ميان مزدك و قباد سخنان فراواني رد و بدل شد. قباد كه شيفته مزدك شده بود از او سخناني فراوان آموخت .مزدك گفت:
نبايد كه باشد كســـي برفـــزود
توانگـــر بود تار و درويـش پود
جهان راست باشد كه باشد به چيز
فزوني توانگر چــرا جســت نيز
(همانجا)
قباد آنچنان به مزدك آزادي داد، كه اصل معروف (از كجا آورده ايد) را به كار بست و ثروت هاي بادآورده را از غارتگران مردم مي گرفت و به صاحبان اصلي يعني توده مردم پس مي داد:
ازيــن بستدي چيز و دادي بـدان
فـرومانده بـد زان سخن بخـردان
چــو بشنيد در دين او شد قبــاد
زگيتــي به گفتـار او بود شـــاد
ورا شـــاه بنشاند بر دست راست
ندانست لشـــكر كه موبد كجاست
بر او شد هرآنكس كه درويش بود
وگر نانش از كوشش خويش بود
(همانجا)
در حقيقت زحمتكشان جامعه به مزدك گرويدند. طبيعي است كه اشراف، نجباي دربار و موبدان با او به مخالفت برخاستند و با تحريف انديشه‌هاي او به خصوص در باب زن، موجبات قتل او را فراهم ساختند. آنان چنين وانمود كردند كه مزدك به اشتراك در اموال و زنان معتقد است و اين عقيده چنانچه حاكم شود سامان خانواده را به هم مي ريزد، كسري و موبد به مزدك مي‌تازند كه:
يكــي دين نو ساختي پر زيـان
نهـادي زن و خاسته در ميــان
چه داند پسركش كه باشد پــدر
پــدر همچنين چون شناسد پسر
چو مردم سراسر بود در جهـــان
نبـاشند پيــدا كهــان و مهــان  
(همانجا: 1436)
در حقيقت نكته اصلي در مخالفت با مزدك اصل مساوات بود كه آنان براي تحريك مردم ناآگاه ، نكته اي انحرافي به عنوان اشتراك در زن را چاشني ادعاهاي خود كردند:
كــه باشد كه جويد در كهتــري
چگونه تــوان يافتــن مهتــري
جهان زين سخن پاك ويران شود
نبايد كه اين بــد به ايــران شود
همه كدخداينــد و مـزدور كيست
همه گنج دارند و گنجــور كيست
(همانجا)
ويليام جيمز معتقد بود كه بزرگترين كشف نسل او اين است كه انسان با تغيير ذهنيت خود مي‌تواند زندگي خود را ديگرگون كند.
در جامعه ی روزگار قباد و مزدك، موبدان مي‌كوشيدند تا جامعه را به صورت ايستا نگـه دارند و نگذارند كه هيچگونه تغييري در ذهنيت مردم نسبت به زندگي ايجاد شود. تحول ذهنيت بـه گونه‌اي كه مزدك مطرح مي‌كرد جايي براي سود جويي و افزون طلبي نمي‌گذاشت. بنابراين، ساختار طبقاتي جامعه فرو مي پاشيد.
و ما اكنون كه از فراسوي تاريخ مي‌نگريم درمي‌يابيم كه سودجويي و افزون طلبي، همواره نخبه‌كشي را در جامعه ما به وجود آورده است و به ثمر رسيدن انديشه هاي عدالت جويانه را به تاخير انداخته است تا آنجا كـــه دشمنان مردم بــه راحتي در ناز و نعــمت زيسته انــد و دوستان و دلسوزان
توده های  محروم، با تهمت و افترا از ميدان به در شده اند.

نتیجه پژوهش
شاهنامه تنها اثری حماسی نیست که با پرداختن به اساطیر و حماسه های روزگار باستان ایران، بخواهد مردم روزگار خودش را سرگرم کند و تنها افتخارات رزمی ایرانیان را به رخ بکشد بلکه فردوسی در این اثر ارجمند، برآن است تا بنیادی فلسفی، اخلاقی و هنری بسازد که برای مخاطب ایرانی و غیر ایرانی فضایی برای اندیشیدن و ساختن آینده ایجاد گردد. فردوسی فرزند روزگار پرآشوبی است که می بیند هویت ملی ، دینی و انسانی اش به تاراج رفته است. او اگر چه در آغاز کار چون جوانی پرشور درتلاش دگرگون کردن اوضاع زمانه خویش است، اما درمیانه کار و میان سالی با خردمندی و ژرف اندیشی بیشتری به تحلیل حوادث می پردازد و می داند  که مشکلات روزگارش به این سادگی ها قابل حل نیست. سرانجام درپیری درمی یابد که تنها راه این است که آیندگان را به ساختن آینده و دگرگون کردن وضع موجود فراخواند.
به طور کلی می توان گفت که فردوسی درشاهنامه هنرمندی کاملا متعهد و مبارز است. اما این بار میدان مبارزه کتاب و افزار مبارزه قلم است. هدف فردوسی ، ساختن شاهنامه نبوده بلکه ساختن ایران زمین درجغرافیای کتاب و فرهنگ بوده است.تا بتواند روزگارخودش را درحافظه و خودآگاه جمعی هموطنانش ، اصلاح کند و به آنان خاطرنشان کند که آنچه غزنویان و عباسیان از ایران می گویند ایران نیست بلکه ایران ایران رستم ، سیاووش و بزرگمهراست.

منابع:
-         ريپكا، يان. 1370. تاريخ ادبيات ايران. ترجمة كيخسرو كشاورزي. نشر گوتنبرگ و جاويدان خرد.
-         سليم، غلامرضا. 1379. تاريخ تحولات جامعه ايراني. نشر آذربان. تهران.
-         فردوسي، ابوالقاسم. 1379. شاهنامه. چاپ انتشارات هرمس(برپايه چاپ مسكو).تهران
-         فرزاد، عبدالحسین.1378درباره نقد ادبی.نشر قطره. تهران
-         نقوي،سيدعلي مهدي(بدون تاريخ)،عقايد مزدك.مؤسسه مطبوعاتي عطايي.تهران